مها، دختر زيباي من

مهاي من

سلام مهاي مامان! بلههههه دخترم، عشقم، اسم شما شد: " مها ".    به معني سنگي كه همچون بلور صيقل خورده.    ياقوت سرخ    ابر اميدوارم، روحي داشته باشي به وسعت ابر، بيكران و سخاوتمند. در برابر سختي ها و ناملايمات، محكم باشي مثل سنگ، عاري از هر بدي و كاستي، پاك مثل بلور و همچون ياقوت درخشاني نگين انگشتري زندگيمون.     قربونت برم ماماني. نميدوني چقدر انتخاب اسم سخته. اونم انتخاب اسم شما كه عزيزترينمي. من و بابايي تمام سعيمون رو كرديم و از انتخاب اسمت راضي ايم. اميدواريم شما هم از اسمت خوشت بياد و به قول مامان بزرگا نامدار باشي. ...
31 شهريور 1391

هفته 36

     چند شب پيش، خيلي اتفاقي پاهام ورم كرد. خواهرم و همسرش شام خونه ما بودند و با خودم فكر كردم حتما بخاطر خستگيه كه اينجوري شده. آخه ناهار هم خونه بودند و حسابي خسته شده بودم. اما خب تهوعي كه داشتم و ترس از پره اكلامپسي باعث شد فرداش با باباي ني ني بريم پيش خانوم دكتر. جواب آز ها و سونو از نظر خانوم دكتر عالي بود و ترس از پره اكلامپسي بي دليل. البته قرار شد اگه ورم شديدتر شد، اورژانسي آز ادرار بدم تا اگه مشخص شه بدن پروتئين دفع ميكنه سريع برم بيمارستان. فعلا كه ورم همچنان هست و تمام بند بند انگشتهاي دستم و كف پاهام حسابي درد داره. دلم به اين خوش بود كه من كه تا الان ورم نكردم حتما تا آخرش همينطوري شييييك مي مونم. اما ز...
25 شهريور 1391

سونو 35 هفته

     سلام عشق مامان. ببين چه مامان خوبي شدم، تند تند ميام آپ ميكنم.      امروز رفتم سونو. رفتم كه نه بهتره بگم رفتيم. من و تو دخمل شيطون كه اصلا انگار خواب و استراحت نداري. همه اش در حال وول خوردن تو دل ماماني. جديدا كه محكممممممممم زير دلمو فشار ميدي و همزمان زير قفسه سينه و پهلوهام هم مشمول لطفت ميشن. برگرديم سر موضوع صحبت. با هم رفتيم سونوگرافي. خدا رو شكر از اول، سن بارداري از طريق سونوگرافي و سن بارداري از طريق LP يكي بود و ماماني گيج نميشد و الان خيلي راحت ميتونم بگم هفته ي 35. وزنتون هم 2350 بود كه طبق تحقيقات به عمل آمده توسط مامان جون، براي اين سن عاليههههههه قربونت برم. وضعيت مايع آمنيوتي...
19 شهريور 1391

عروسك من

     سلام عروسكم. قول دادم زود به زود آپ كنم حتي وقتي مث الان تپش قلب نميذاره راحت نفس بكشم. چاره اي نيست، مامان شدن سخته، اونم مامان دختر نازي مث شما قند عسلم.      ديشب بابايي تا رسيد خونه با يه عالمه ذوق و شوق گفت كه برات يه چيزي خريده، يه چيزي فقط مال خودت. تا بابايي هديه ات رو از كيفش در بياره، من به يه عالمه چيز فكر كردم كه فقط ميتونه مال تو باشه. خب حالا بابا جون چي خريده بود؟؟؟ يه عروسك پارچه اي ناز و ماماني كه من با ديدنش اشكم سرازير شد. فك كنم 30 تا عروسك داشته باشي اما اين يكي با همشون فرق داره. يه دختر نازه با موهاي قهوه اي و چشماي مشكي.       چند روز پيش ...
15 شهريور 1391

در هم برهم!!

     سلام عششششقم، مامان قربون اون پاهاي فسقليت بره كه اينطوري محكم به پهلوم ميكوبي. فداي لب ها و گونه هاي كوچولوت بشم. اين روزا هر چند ساعت يه بار، سكسكه ميكني و همش تصور ميكنم الان اون لپ و لب هات چه جوري با اين سكسكه ها بالا پايين ميره.      تو اين مدتي كه برات ننوشتم اتفاقات زيادي افتاد. اول از همه بايد ازت تشكر كنم دختركم، مامان رو از غصه نجات دادي. از اون روزي كه باهات درد و دل كردم حالم خيلي بهتر شد. از همون شب همه چي روبراه شد و اميدوارم همين جوري هم بمونه.     بارها ميام ني ني بلاگ رو باز ميكنم تا از اوضاع و احوال و زندگي و تغييرات جسمي ام و بزرگ شدن روز به روز تو بنويس...
5 شهريور 1391
1